انسان مه آلود

ساخت وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیمحالم بده...دوباره یه شب ازون شبایی که هجوم درد قلبمو آزار میده و هیچ چیز تسکین دهنده ام نیست...حتی گریه آرومم نکرد و حتی با تمام خستگی م هزار و یک شب هم منو خواب نکرد...پس پناه میارم به نوشتن شاید که نوشتنن آرومم کنهنمیدونم از حالم چی باید برات بگم؟اصلا این درد لعنتی ریشه ش کجاست که با هیچ تیشه و تبری کنده نمیشه،وریشه هاش وجودمو گرفتن و دارن ذره ذره جونمو می مکن؟!بذار برات بگم ! من می ترسم! و ترس ریشه ی تمام درد هاست...عزیز دلم،بهت گفتم که من این روزها از همیشه عاشق ترم،درست...اما این عشق روز افزون از من به جای یه آدم قوی،یه دختر ضعیف ساخته که به شدت ترسوهم هست!شاید خنده دار باشه ولی ترس از دست دادنت عین خوره افتاده به جونم و داره منو از پا میندازه....با اینکه از همیشه عاشق تر بودنِ تورو هم این روزها با تمام وجودم حس میکنم،اما می ترسم...من با خودخواهانه ترین حالت ممکن از هر نگاه دیگه ای که جزمن بهت می افته می ترسم...و این روزها این منو از همیشه محجوب تر و سر به زیر تر وکم شیطنت تر از همیشه کرده،و تو خودخواهانه ترین شکل ممکن نگاهم از هر کس دیگه ای جز تو هر چند اتفاقی برداشته شده...فقط تورو میبینم و مثل الهه ی معبدی که تنها یک بت قبله گاه همیشگیشه نظرم از هرچی بت دیگه س برداشته شده....این ترس لعنتی داره ذره ذره آبم میکنه و میترسم یه روز کاری که لیدی ال با معشوق همیشه در سفرش کرد رو باتو بکنم...محبوب من...حتی همین حالا که بین بازوهات منو تو آغوش گرفتی و خودت توی خوابی و ریتم نفسات و بالا پایین رفتن سینه ت و تپشای قلبت قلبمو آروم میکنه از همیشه آشفته ترم...و نوشتن از تو همیشه آخرین پناه من بوده....ولی بدون بین این همه رنگ و وارنگی های این دنیای لعنتی تو همون انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:30

​​​​​​بسم الله الرحمن الرحیمو این هفتمین شب سیزده فروردینیه که با یه دنیا دلهره و دلتنگی و بغض داره تموم میشه،هفتمین باریه که بعد از سیزد روز پیاپی کنار تو بودن باید ناچار از تو دل بکنم و نه اتگار که هفت سال گذشته بلکه انگار هفتصد سال گذشته از کنار تو بودن و تورو داشتن و برای تو بودن...این هفتمین شبی که از اعماق وجودم دلم میخواد عطر تنتو توی سینه م برای ابد حبس بکنم و دلم میخواد تورو برای ابد از تمام دنیا بدزدم و توی این اتاق کوچولو برای ابد حبس بکنم و تا ابد تورو نفس بکشم و نفس بکشم و نفس بکشم...عزیز دلم،شاید برای آدما عجیب باشه که تو با تمام بدی هات،خوب ترینِ منی...اما باور کن اگه روزی کسی ازم در مورد بهترین بپرسه هنوزم اسم تو فقط به زبون من میاد...تو خوبِ منی مهربونم،حتی با تمام بد خلقی هات،با تموم گند اخلاقیات،گنده دماغیات،لجبازیات،مغرور بودنات بازم تو خوبِ منی...ولی اینکه با همه ی اینا با من از تمام دنیا مهربون تری،اینکه کتار من همون پسر کوچولوی شیطون دل نازکی و مثل فرشته ها معصوم و شیرین و دوست داشتنی...و حالا تو باید بری و من بی تاب ترین دلتنگ روی زمینم و جز آغوشت پناه دیگه ای ندارم ،تو باید بری و دوباره شب های دلتنگی مهمون گاه و بیگاه شب های این خونه باشه،آخ که چقدررر این خونه بی تو خالیه،جون نداره تاریکه سرده...از الان دلتنگتم و حتی نمیتونم ازت بخوام که نری...از همون روزکه  بهم گفتی من تنها تکیه گاه توام دیگه نتونستم شکایتی بکنم،آخه نمیدونی که تو اوج ضعف و خستگی تکیه گاه یه مرد بودن چه قدرتی میخواد،نمیدونی چه قدرتی میخواد که از دلتنگی و تنهایی جونت به لبت رسیده باشه اما دم نزنی که نکنه یه موقع دلش بلرزه...محبوب من،حالا که میری یادت نره که یه نفر اینجا صبح تا شب انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 158 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:30